قوله تعالى: و قال الْملأ منْ قوْم فرْعوْن الایة آن مهجور مملکت، و مطرود درگاه عزت، و زخم خورده عدل ازل، فرعون بى عون، چون خود را بر مقام عجز بدید، و در کار ملک خود وهن دید، و قبطیان زیادة تمکین از وى طلب میکردند تا بر موسى و قوم وى تطاول جویند و قهر کنند همى گفتند: أ تذر موسى‏ و قوْمه لیفْسدوا فی الْأرْض و یذرک و آلهتک؟! آن مدبر را ننگ آمد که قصور قدرت خود بایشان نماید یا بضعف و عجز خود معترف آید، همى زبان تهدید بگشاد که: سنقتل أبْناءهمْ و نسْتحْیی نساءهمْ. وى تدبیرى همى ساخت بباطل، و الله تقدیرى همى کرد بباطن. تدبیر وى این بود که: سنقتل أبْناءهمْ و نسْتحْیی، نساءهم و تقدیر الله این بود که: فانْتقمْنا منْهمْ فأغْرقْناهمْ فی الْیم آوردند که روزى جبرئیل آمد بر صورت مردى، و پرسید از وى که: چه گویى بمردى که بنده‏اى دارد، و او را مال و جاه و نعمت دهد، آن گه بر خواجه خویش عصیان آرد، و خواهد که بر وى مهتر شود؟ فرعون گفت: جزاء وى آنست که او را بآب کشند. از حضرت عزت فرمان آمد: اى جبرئیل این فتوى گوش دار تا آن روز که گویى: آلْآن و قدْ عصیْت قبْل؟! قال موسى‏ لقوْمه اسْتعینوا بالله و اصْبروا موسى قوم خود را ارشاد کرد که: شما دست در حبل عصمت الله زنید، و از نصرت و نعمت وى نومید مباشید، و بر ضمان وى تکیه کنید، که وى گفته: کان حقا علیْنا نصْر الْموْمنین‏، و در همه حال یارى دهنده اوست یارى از وى خواهید، و غمها را فرج آرنده و درها را گشاینده اوست، و بر بلاء فرعون صبر کنید تا روزى بسر آید و دولت شما در رسد، ماه وى در خسوف افتد، و آفتاب عز شما از برج شرف شما بتابد.


عسى‏ ربکمْ أنْ یهْلک عدوکمْ و یسْتخْلفکمْ فی الْأرْض فینْظر کیْف تعْملون بر ذوق اهل معرفت عدو اینجا اشارت است بنفس اماره که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوک نفسک التى بین جنبیک»، و زمین اشارت است بجوارح که اصل آن خاک است و مرجع آن با خاک، و یسْتخْلفکمْ اشارت است بدل، که تا نفس نمیرد دل زنده نگردد.


میگوید: از لطف الهى و کرم بى‏نهایت گوش دارید، که شما را بر نفس اماره نصرت دهد تا آن را مقهور کنید، و راه شهوت و هواء باطل بوى فرو بندید. مصطبه نفس خراب دارید، و کعبه دل آبادان نفس اسیر گردد، و دل بر جوارح امیر شود. نفس در خود بمیرد و دل بحق زنده شود. دشمن برود و دوست بنازد. هرگز که دید که آشنا با بیگانه بسازد؟ این چنان است که گویند: و الله معطى المسئولات:


آمد بر من کارد کشیده بر من


گفتا که درین شهر تو باشى یا من‏

ثم قال: فینْظر کیْف تعْملون اى: کیف معرفتک بشکر ما انعم علیک؟ و لقدْ أخذْنا آل فرْعوْن بالسنین عقوبتشان رنگارنگ آمد، که مخالفتشان لونالون بود. عقوبت بقدر خیانت باشد و مواخذت باندازه مخالفت. آن چندان بلیات و نکبات از آن آیات مفصلات بر ظواهر ایشان گشادند، و ایشان را در آن محنت و شدت بگردانیدند و صعب‏تر عقوبتى آن بود که دیده باطن نداشتند تا دریافتندى که از که باز مانده‏اند؟ و چه گم کرده‏اند؟


اندر همه عمر من شبى وقت بناز


آمد بر من خیال معشوقه فراز

برداشت نقاب مر مرا گفت بناز


بارى بنگر که از که ماندستى باز

اگر ایشان را بصیرتى بودى یا از حقیقت شمه‏اى آشنایى داشتندى بجاى آنکه گفتند: ادْع لنا ربک ادع لنا ربنا گفتندى، و بدیده عبرت نگرستندى، تا آن عقوبات سبب طهارت ایشان بودى، لکن چه سود که رقم آشنایى در ازل بر ایشان نکشیدند، و جز داغ مهجورى بر ایشان ننهادند! هر چند که آیات قدرت بیش دیدند از جاده حقیقت دورتر افتادند. عهدى که کردند بسر نبردند، و از خود بیوفایى و بیگانگى نمودند.


رب العالمین گفت: فلما کشفْنا عنْهم الرجْز إلى‏ أجل همْ بالغوه إذا همْ ینْکثون ابرموا العهد ثم نقضوه، و قدموا العهد ثم رفضوه، کما قیل:


اذا ارعوى عاد الى جهله


کذى الضنا عاد الى نکسه‏